۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه
این نیز بگذرد
نه می توانم
آرزوهایم را
بدهم به کولی های عاشق
تا بوی علفِ تازه بگیرند
نه بگذارم سرِ کوچه
تا کارگران شهرداری
با خود ببرند
گذاشتمشان زیر آفتاب
تا چون تکه های یخ
آب شوند
شاید تمام شوند.
8/2/89
- چند روز پیش کسی رو که خیلی وقت بود ندیده بودمش رو دیدم. یه وری نگام کرد و پرسید این چشم های غمگینو از کی گرفتی؟ کو خنده ها و شیطنت هاش؟ خندیدم و گفتم کمی خاک نشسته روشون، پاک که بشه دوباره یادتون میاد. همیشه آخر حرف هاش می گفت پیروز باشی و من همیشه می گفتم شاد. این بار ولی گفت شاد باشی دختر، شاد.
- یک بسم الله ترسناک آمده بود بالای بلاگ اسپات، کجا رفت پس؟!
- شعری زیبا از یک مرضیه ی زیبا:
http://ehrami.blogfa.com/post-200.aspx
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۷ نظر:
قشنگ بود! ... كمي خاك نشسته روشون... ممنونم بهم سر زدي . نميدونم آدرس فور شر ترانه رو كجا ذخيره كردم !! واسه همين متن ترانه رو به پست دارا و سارا اضافه ميكنم. اميدوارم بهم سر بزني !!ممنونم.
این کارگران شهرداری خوب تو شعر نشسته.خوشم اومد.
----
پ.ن:من نمیدونم چه بلایی داره سر ما می آد که هر روز غمگین تر و دل مرده تر و.......
اما امیدوارم دوباره روزی برسه که هی بخونی: همه چی آرومه من چقدر خوشحالم
امیدوارم
این غم ها اپیدمی شده...همه دچارشیم یه جورهایی
قشنگه. چه تضاد خوبی داشت آرزوها و آخر شعر.
vay maryam kheili ghashang bood golam
........
parivash
boooooooooooos
اون پ.ن دومت برای من هم سئوال شده بود..!
این آرزوها...
بگذار یخی بمانند
به نظر من ..
:|
ارسال یک نظر