۱۳۸۹ خرداد ۹, یکشنبه
برگشتم
دلت می خواهد از دهانم بشنوی
که مرگ
تنها یک کابوسِ شبانه است
که روز می شود
و تمامِ کسانی که رفته اند
دوباره باز می گردند
سرت را بگذار روی شانه ام
چه بگویم عزیزم
مرگ
تک تکِ ما را
به بازی گرفته است.
9/3/89
- نمی دانم این را دارم برای که می نویسم! اما اگر دفعه ی دیگر خواستی مرا از پا در بیاوری یک بیماری قویتر بفرست جانم!
- از روزها و فاصله های حذف ناشدنی می آیی. این چه فاصله ایست که نمی توان برداشت. این چه خنده ایست که تو را پیر می کند و مرا زخمی. چرا به صورتت ماسک می زنی وقتی که می آیی. - تمام این حرف ها علامت سوال دارد اما این کیبورد علامت سوالش خراب است!-
- دست های من
که برای نوشتنِ این شعر نیست
برای بیدار کردنِ تست
وقتی که در خواب
ترسیده ایی.
9/3/89
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۲ نظر:
و من باختم..در برابر بازي اش..
هیچ وقت فکر نمی کردم کج نوشته های من اینقدر نظرت رو جلب کنه. ولی من هیچ کس نیستم . چون تو خواستی . خیلی ساده .خیلی راحت فراموش کردن رو شروع کردی.
کاش از این ورطه ای که هستی زود بتونی خودتو نجات بدی .
همیشه می گفتی :خیلی راحت کسانی رو که بخوام حذف می کنم .
یالا شروع کن.
نگرانم.
می دونی فاصله دست آدمو می بنده.
یادت هست ؟
آخرین بار به من گفتی :دروغگو!!!!!؟
دلم شکست.
نقاب نیست !اینها خورده های محبتهایم است که به صورتم پاشیده ای!
سلام گلم...
این یکی هم قشنگ بود
تو هم یادت باشه ! که دوست دارم!
مریم جان نوشته هایت خیلی به دل می نشیند.برایت سلامتی و خوشبختی آرزومندم
عالی بود.
خوشحالم خوب شدی. اما موقعی خوشحال تر می شم که از روی این فاصله ها به سلامت بپری.
اگر آن کسی که فکر می کنم باشی که جوابت این است.
زمانی می توانستم فراموش کنم اگر می خواستم اما الان نمی خواهم. نمی خواهم فراموشت کنم. نمی توانم فراموشت کنم. هزار بار نمی خواهم. اما تو برای نخواستن من ارزشی قائل شدی آیا هرگز؟ اصلا هرگز جواب من بودی؟ به تو گفته ام دروغگو؟؟؟؟؟ حتما بوده ایی که گفته ام!-شوخی- نه یادم نیست کی گفتم.
اشتباه كردي !!!!!!!
متاسفم . كه اون من نيستم.
شايد بهتره تمومش كنم و از دنياي مجاز ي احساساتت بيام بيرون.
من فقط دلم به شدت برات تنگ شده بود.
و خيلي بيش تر از اون نگرانت بودم . شايد سالهاي بعد تونستم و برات از خوابهايي كه هرشب ميبينم تعريف كنم.
تا چي پيش بياد.
باز هم متاسفم كه به اشتباه انداختمت.
ولی می دونی سوال اصلی اینه
who are u?!
چون تا مطمئن نباشم نمی دونم در جواب حرف هایت چه بگویم. چیزی بگو که فقط به من و تو مربوط می شود،چیزی بگو تا سرانگشتانت را بشناسم. گرگ نباشی؟!
-شوخی-
نمي دونم اگه خودمو معرفي كنم چه برخوردي مي كني!
وقتي وبلاگتو خيلي اتفاقي پيدا كردم ومطالبشو خوندم ياد اون قديما افتادم " كه اومدي شيراز با هم رفتيم حافظيه برام درد دل كردي گريه كردي وازغصه ات برام گفتي ( الماسي يادته ) ومن اصلا انتظار نداشتم كه اونا رو برا من بگي. شايد همونجا بود كه شديم دوتا دوست صميمي كه مي شه تو خيلي موقعيتا رو هم حساب كرد."
بعد با خودم گفتم چه خوبه كه يه جايي هست كه مي شه حرف زد بدون اينكه تو حرفم بپري و نذاري ادامه بدم.
و متنفر بودم از اينكه ناشناس باشم.
اخيرا با اون همه برخوردهاي ناجور كه كرده بودي برام خاكستري خاكستري شده بودي. ولي مگه اين خواباي لعنتي راحتم مي ذارن؟!!!!!
ميگن دل به دل راه داره .نه؟!!!!!
دلم مي خواست مي تونستم بيام پيشت بغلت كنم و بگم: غصه نخور دوست قشنگم!
ظاهرا شد غم نامه تا يه نشونه ي خاص.
هنوزم شهامت شو ندارم كه رك بگم.چون اصلا دلم نمي خواد دوباره متنفر بشم.
من عاشق اين شعرت بودم:
"من مثل بچه ها بازي مي كنم و
تو مثل بزرگا جر مي زني"
هنوزم رو ديوار اتاقم دارمش !!!!!
اوه که چه کردی دختر.
با شعر آخرت کف کردم.
در ضمن رد پاتو دیدم.
باورت کردم.
شعرهایی خوب و دلچسب...
شاد باشی
حق نگه دار
ارسال یک نظر