۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

یک نفسی چو بازی و یک نفسی کبوتری*


زیاد طول نکشید تا بدانم

ماه و خورشیدی که به نوبت

جایشان را عوض می کنند

از آن ِ من نیستند

ابرهایی که محو می شوند یا می بارند

و پرندگانی که کوچکی ِ آسمان ِ پنجره ام را

تسکین می دهند

و بیشتر از آن، زمانی بود که دریافتم

چشم ها، لب ها

و دستانی که نوازش می کنند

سرزمینی نیستند برای گریختن

پنهان شدن

و یا دزدیدن ِ ابدیت

بعضی ها می روند

بعضی ها می آیند

و شادی های کوچک، اندوه های بزرگ

سرنوشتِ لحظه ها را رقم می زنند

سرنوشت یک روز

سرنوشت یک شب.

15 شهریور 90

* مولانا

هیچ نظری موجود نیست: