۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

می دانست که چه می کند


آنقدر مطمئن بود

که از گل های شمعدانی خداحافظی نکرد

و تمام ِ خستگی هایش را گذاشت 

برای بازگشتن

لابد از یک روزِ آفتابی و

نسیمی خنک مطمئن بود

که نه چتری برداشت

و نه شالگردنی برای گرم شدن

آرام بود و سبکبال

سنجاقکی که

زیر آسمان ِ پرندگان

هر روز پرواز می کرد.

۱ نظر:

درخت ابدی گفت...

شعر خوبیه، با پایان‌بندی عالی.