۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

خورشید بودی که برگشتی

تا گرمایت را پس بگیری

آسمانی که به اشتباه

پرنده ایی را پرواز دادی

نگاه کن به این درختِ بی ریشه

درخت بی برگ

چه مانده که پس بگیری؟؟؟

30/3/89

۴ نظر:

درخت ابدی گفت...

درخت بی برگ و بار هم واسه خودش عالمی داره. دست کم نگیرش.

درخت ابدی گفت...

راستی، تغییر دکوراسیون مبارک.

مليحه گفت...

هميشه بايد منتظر جوانه بود!
كه ذره ذره ي وجود تو در خاك حل شده است.
من دستهايم را زير چانه ام گذاشته ام وسالهاست كه خيره مانده ام تا جوانه ي كوچكت راببينم.

خورشيد براي تو مي تابد .نگاه كن!!!!!

پروانه گفت...

مگر خورشيد گرمايش را پس می گيرد؟ تصاوير شعر نبايد واقعيت باشند بلکه بايد مبتنی بر واقعيت باشند. برای خورشيد خصلتی بگذاريد که به آن بيايد. شعر امکان نا ممکن است.اين را می دانم اما ناممکن های شعری نبايد دور و پرت باشد.
دوست عزيز، تخيل خوبی داريد. هدايت اش کنيد به سمتی که بارور شود.
راستی دفتر شعر جوان کلاس هايی را برگزار می کند. من هم می خواهم بروم. شايد شما هم دوست داشته باشيد که در آن ها شرکت کنيد.
موفق و پويا باشيد
پروانه