۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

خیال برشان داشته!


نمی نشینند

کنارِ هم، کلمات

دلخورند و فکر می کنند


کارهای بهتری هست

تا شعر شدن

کارهایی که دنیا را

عوض خواهد کرد.

88/11/15



- متاسفم و ای کاش این حرف آرامت می کرد.

۸ نظر:

درخت ابدی گفت...

چگونه بدانیم دری که بسته می شود چه چیزی را می گشاید؟ (روبرتو خوارُز)

معین گفت...

همیشه در این وهم
کلمات از کنارم می گریزند
گویی جای گرم تری یافته اند!

روزگارت خوش

مهدی حسینی گفت...

سلام
چه خوب که دوستان قدیمی را می شود به همین راحتی پیدا کرد . تقریبا تمام مطالب وبلاگت را خواندم . بعضی زیبا بود ، بعضی تلخ ، بعضی بد .
و این کلماتی که کنار هم نمی شنینند ...

آرزوی موفقیت برای شما ...

ایمان عابدین گفت...

لذت بردم...غمی ادیبانه در خود داشت...

شاد باشی
حق نگه دار

Sou گفت...

avaz khahad kard... man midaanam! va in kalamaat, va sherhaayat. saboor bash

مریم گفت...

سروده جان این آدرسی که از خودت گذاشته ایی مرا به جایی نمی رساند. دفعه ی پیش هم نرساند. گفتم بدانی!

مهدی گفت...

این شعر رو خیلی دوست داشتم.لذت بردم.

آیدین گفت...

به به .... خیلی خوبه این