۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

جادوی انسان ستیز کلمه*


چه آمد بر سر جنگلی

که کاشته بودی شاعر؟

چه آمد بر سر عشقی

که در دل می پروراندی ولادیمیر؟

کدام تکه از این ابر را پوشیدی؟

که باد دوباره با خودش برد

از آسمان این شعر.


4/4/89



- خیلی چیزها را که نمی شود نوشت. خیلی چیزها را اگر بنویسم که لاشخورها نزدیک تر می شوند. نمی دانم تا کی، تا کجا می توانم به تنهایی دفاع کنم از حقیقت و معصومیت این درخت در برابر دندان هایی که هر روز تیزتر می شوند. خسته ام و افکار تلخ دوره ام کرده اند. با این سکوت تو، تا کجا دوام خواهم آورد؟


* تکه ایی از یکی از شعرهای ولادیمیر مایاکفسکی، کتابِ ابر شلوار پوش.

۵ نظر:

شهرزاد گفت...

خوبی؟

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
درخت ابدی گفت...

اینجا داره به فضایی برای رجزخونی تبدیل می شه. تا اطلاع ثانوی فقط می خونم.

Mohamad گفت...

مایاکوفسکیِ شاعر با یک نقطه به زندگی اش پایان داد...امید وارم زندگی هنوز هم به ما بگوید که " باز باید زیست...باید زیست...باید زیست...

م.ایلنان گفت...

وحشتی که از آن اثر هنری ساخته می شود ،شعر سروده می شود و داستان نوشته می شود ... وحشت دل انگیزی خواهد بود.راستی اگر وحشت را از سر هنرمند جماعت بر می داشتند دیگر کدام اثر تولید می شد؟ عطف به گفته ی یکی از منتقدین آمریکایی که در حاشیه ی آخرین اثر مندنی پور که در فضای آزاد آمریکا منتشر شد : هنرمندان مملکت های سانسور زده باید خوشحال باشند که از فشارهای موجود به اثر هنری دست می یابند، آثاری که در دنیای آزاد دیگر از آنها خبری نیست اما با همه ی این حرف ها خوشا رهایی خوشا اگر نه زیستن به رهایی ...مردن به رهایی ... وباقی برای بقا