آن نيستي كه رفتي، آني كه در ضميري*
نشسته ام روبروي ديوار
و به پرواز فكر مي كنم
به مسيري
كه پرنده هاي وحشي
از آن خواهند گذشت
آسمان كه نبود اين سر
شايد پنجره ي كوچكي شود.
19/10/88
- آرم كه عالي بود ولي اين ژوژمان رنگ بد دارد مرا مي ترساند. - با اين كه به من مربوط نيست! ولي حواست به گل ها هست؟ آبشان مي دهي؟- آخ كه چقدر دلم لك زده براي خانه. براي اتاقم و آن دكوراسيون خنده دارش! براي خنده ها و چشم هاي معصومِ تو داداشي كچلِ من. مي خواهي يك شعبه كافي بامدادي هم اين جا تاسيس كن! خودم مي شوم مشتري پر و پا قرصت.
* غزليات سعدي
۶ نظر:
شايد... ولي همچنان به پرواز فكر كن
ممنون از حضور مهربانت. قبلا هم اينجا اومدم؛ اما نشد بنويسم
به مسيري
كه پرنده هاي وحشي
از آن خواهند گذشت
مريم شوخي مي كني ؟ تو اون كتابو خريدي؟
من از فرط خوشي دارم مي ميرم. نه اينكه خودم نتونم بخرم. دلم مي خواس يكي برام بخره.
خدايا من چه خوشبختم!
روزگاری دلم می خواست خودم پرواز کنم.
چه اسم قشنگی داره وبلاگتون خانم:)
زيبا بود...
شاد باشي
حق نگه دار
ارسال یک نظر