۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

28 شبانه روز



برمی گردم سر ِ میز ِ شام

من، روبروی تو نشسته است

گوش می دهد

می خندد

و آرام آرام لقمه هایش را می جود

بر می گردم لب ِ ساحل

من، مهره های تخته را جابه جا می کند

بیشتر می برد!

و با باختش جنجال به راه می اندازد

برمی گردم

به کوچه های سنگ فرش

به سایه های بلند

من، دست ِ تو را می گیرد

 و به یاد می آورد

که رفته ایی و نیستی در کنارش.


8 آذر91


- 4 چیز باید شور باشد، ماست خیار، سالاد شیرازی ، کشک ِبادمجون و اشک.


۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

با چشم های خیره



این ها که در ماشین هایشان له می شوند

پیش از آن 

به سوی خانه هایی مبله و اتاق هایی فرش شده می رفتند؟

تا تمام شب را 

با پاهایی گذاشته بر میز

از خستگی سفر استراحت کنند



این ها که با پیراهن های تکه تکه می روند

چگونه لباس هایشان را 

درون خواب هایمان عوض می کنند؟


2 آذر91



- این چنین بود که شبی دیدیم سقوط کرده اییم به پله ی آخر. 

- من هم روزی یک جیمیلی خواهم ساخت با پسوردی که فراموش نشود.

- آمدم بگویم سن، پیاده رویی ِ روزگار بر چهره ات نیست، تجربه هایست که از آن پیاده روی ها به دست آورده ایی، اما آنقدر بی حوصله شدم از مصاحبت با کسانی که هم صحبتم بودند که نگفتم.