۱۳۸۹ بهمن ۱۰, یکشنبه

این جا ایران است!


وقتی سوار بر هواپیمایی

یا راه های زمینی را انتخاب کرده ایی

یا اصلا دل به دریا زده ایی

نمی دانم چگونه

چطور

اما قَسمَت می دهم

مواظب خودت باش!


9 بهمن 89

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

ز بادِ حضرت قدسی بنفشه زار چه می شد؟!*


چند ساله بودم

که بر موهایم

پارچه ی سیاهِ گل داری نشست

تا هر زمستان

بادی خشمگین

دانه دانه، گلبرگ هایش را پرپر کند.


8 بهمن 89


- زمستان تولد من است؛ فصلی که بزرگ می شوم و بزرگ شدن در سرزمین من حجابیست با متانت!


*مولانا

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما*


می نشستیم پشت پنجره و

شرط می بستیم

کدام خانه زودتر چراغش روشن می شود

یا چند پرنده می نشیند روی کابل های برق

مهم نبود چند ساعت بگذرد

به من و گل های شمعدانی 

خوش می گذشت!


7 بهمن 89


*مولانا

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

گردگیری


قطاری از اسامی شهر ها

آدم ها

و روزهای مهم سال

از پشتِ قاب پنجره گذشت

مشتی تلق و تولوق کرد و

ردِ سیاهی از دود بر جا گذاشت و

 رفت...


22 دي 89

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

بي تو مباد جاي تو*


چه فرقي دارد براي من

كجاي اين كره ي خاكي باشي؟

لبنان

عراق

اتريش

فرانسه يا آمریکا

اين ها همه نام هاي قرارداديند

مشتي خط كه كشيده اند روي هوا

نشاني تو به قلبم مي رسد عزيزم

نشاني تو پيشِ من است، همين جا.


*حافظ

براي پوكي استخوان مفيد است!


ربطي ندارد به من

چه كسي شعرم را مي خواند

چه كسي نه

حوصله مي خواهد پي خواننده گشتن

ترجيح مي دهم يك گوشه

با يك كتاب و يك ليوانِ شير

تنهاي تنها بمانم.

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

اين طور است ديگر...



گاهي وقت ها اين طور است

مردي از كنارت مي گذرد

گوشه ي شالگردنش به انگشترت گير مي كند

و ساعتي ديگر روبروي آتش

فنجاني قهوه در دستت مي گذارد

اما در اكثرِ موارد

همه چيز با يك عذر خواهيِ خشك و خالي

تمام مي شود و

هر كس مي رود پي كارِ خودش.