۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

سوادِ نامه ی مویِ سیاه چون طی شد*


به رژ صورتیِ کنارِ آینه بگو

خنده را به لب هایت برگردانند

و به هوای پوشیدن گوشواره هایت

موهایت را کنار بزن

نبرد سختی در گرفته است

میان تو و سال های پیش روریت.



*حافظ

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

آنان دوباره از افتخار سخن می گویند*


نشسته ایم پای تلوزیون

و منتظریم خودمان را میان آدم هایی ببینیم

که هرچه  زخم بر می دارند

مصمم ترمی شوند

نشسته ایم پای اینترنت

و منتظریم

رویاهایمان

در سرزمینی دور تحقق یابد

بگوییم نه!

و همانی شود که می خواهیم باشد.



14 بهمن 89



* برتولت برشت

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

روزی برون آیم ز خود، فارغ شوم از نیک و بد*


تمام امروز

پروانه ایی با بال های شفاف

نشسته بود روی سرم

می ترسیدم راه بروم

بخندم

یا حرف بزنم

آرام پشتِ پنجره نشسته بودم

تا این که با اولین ستاره

پرید و رفت

این گونه گذشت

تولدِ 25 سالگیم.


11 بهمن 89



- داشتم با خودم فکر می کردم واسه چی دماغ آدم ها قرمز می شه؟ یه دلقک توی یه فیلم یادم اومد و لبخند زدم، صبح های سردی که مجبور بودم سر صف مدرسه بایستم یادم اومد و نوک انگشتام یخ کرد، آنفولانزای سختی که گرفته بودم یادم اومد و تعجب کردم. اشک هام که یادم اومد فهمیدم چقدر ندارمت، چقدر دلتنگتم. 


- از عمد برای هم نمی نویسیم یا این که دیگه حرف نگفته ایی نداریم برای هم؟


* مولانا