۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

ممنون


سراغم می آیی

یک بار به بهانه ی یلدا

یک بار به خیالِ تولد

سهم من

از طولانی ترین شب سال

لحظه ایی بود و

از هدیه هایت

تنهایی.

88/11/11



- نفرت چه رنگیست؟ نکند من کور رنگم؟ نمی بینمش.

- هر شب اعداممان کنید؛ ما خورشیدهایمان را به هم بخشیده ایم.

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

خودم را کجا ببرم؟


با این همه خاطره

با این همه یادگاری

که مدام بهانه می گیرند و

ساکت نمی شوند

باید به فکر یک انبار بود

یک گوشه ی تاریک و دنج

شاید دوباره تنهایی

آرامم کند.

6/11/88



- هیچ چیز لذت بخش تر از هم صحبتی با کسی که قبل از جواب دادن سکوت می کند نیست؛ هست؟

- برای یک مهمان دار نگرانم. پرواز ها خطرناک شده اند.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

شما هم به رویم نیاورید!


نمی خواستی ریشه کنم در خاکت

رهایم کردی و حالا

چه نسیم

چه طوفان

مرا با خود می برد

بذری در بادم

یادت نمی آید؟

8/10/88



- چه جای خوبیست خانه. دلم نمی خواهد ترکش کنم.

- با تمامِ خوبی ها حالم خوب نیست ونمی خواهم به روی خودم بیاورم که چرا!

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

اگر خواستيد سرزنشم كنيد


نمي توانم گلوله ها را از تنت

برگردانم به پوكه ها

برگردانم

به كارخانه هايي كه بايد

صاحبانشان را ورشكسته كنند

نتوانستم حتي سپري باشم روبرويت

وقتي كه مرگ

از لوله ي تفنگ نگاهت مي كرد

كاري از دستم بر نمي آيد

جز دهاني

كه اندوه و آرزوهايت را نگاه مي دارد.

27/10/88


- فيلتر شده ايي و من فيلتر شكن ندارم
.

- توي خيابان ها مي دوم و نمي دانم از چه مي گريزم. از تاريخم؟ از رهبرانم؟ از خودم يا از مرگ؟

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

من نمي خوانمش ولي تو بخوان


غصه هايمان

پرنده گاني هستند

كه بيهوده از قفس رها شده اند

فريب خوردگاني

كه نقشه ي آسمان را در منقار دارند.


- اين شعرو خيلي وقت پيش براي كسي گفتم. نمي دانم شادش كرد يا نه. خودم كه هر وقت مي بينمش گريه ام مي گيرد. حالا براي تو مي گذارمش پرنده ي كوچك با نمي دانم هايي كه نمي دانم.

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

آن نيستي كه رفتي، آني كه در ضميري*


نشسته ام روبروي ديوار

و به پرواز فكر مي كنم

به مسيري

كه پرنده هاي وحشي

از آن خواهند گذشت

آسمان كه نبود اين سر

شايد پنجره ي كوچكي شود.

19/10/88



- آرم كه عالي بود ولي اين ژوژمان رنگ بد دارد مرا مي ترساند.

- با اين كه به من مربوط نيست! ولي حواست به گل ها هست؟ آبشان مي دهي؟

- آخ كه چقدر دلم لك زده براي خانه. براي اتاقم و آن دكوراسيون خنده دارش! براي خنده ها و چشم هاي معصومِ تو داداشي كچلِ من. مي خواهي يك شعبه كافي بامدادي هم اين جا تاسيس كن! خودم مي شوم مشتري پر و پا قرصت.

* غزليات سعدي

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

نامي ندارم


گاهي فكر مي كنم

چه چيزي از من

يك تماشاچي تمام عيار ساخت

پاهاي من

اين صندلي

يا تو؟

3/10/88


- آيا بايد همه چيز را معني كرد؟ كه اگر اين كار را نكنيم چيزي از زيبايي آن كم مي شود؟ يا اگر تعريفي و محدوده ي نباشد راحت از كنارش مي گذريم و نمي بينيم و توجه مان جلب نمي شود؟ راستي ما واقعا احساساتي را درك مي كنيم كه از قبل كسي برايشان نامي انتخاب كرده است؟ نيستند هيچ لحظه ايي كه برايشان كلمه اي نيست؟

- هميشه ترسيدن به معناي ندانستن نيست.

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه

قوانين خوابگاهي


1- هستند كساني كه با كلماتشان آدم را فرسوده مي كنند.
از اين آدم ها فاصله بگير جانم.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

.....

يك جايي توي كتابِ (مرد در تاريكي) وقتي كه دخترِ پيرمرد در جواب او گفت شايد اگر اينطور شود ديگر آدمِ بدي نباشد. پيرمرد مي دانست كه روزي وسط دعوا كسي به دخترش گفته بد. پيرمرد از اين ناراحت بود كه چرا دخترش حرفِ وسط دعوا را باور كرده و به كليتِ خودش تعميم داده.

كاش كمك نمي كردي كه باور كنم آدمِ بدي شده ام؛ كه تلخ شده ام و به دردِ با هم چاي خوردن و حرف زدن نمي خورم. كاش با هم دوباره كوچه ها را وجب كنيم و تو بگذاري باور كنم كه آنقدرها هم دوستِ بدي نيستم.