۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

اگر خواستيد سرزنشم كنيد


نمي توانم گلوله ها را از تنت

برگردانم به پوكه ها

برگردانم

به كارخانه هايي كه بايد

صاحبانشان را ورشكسته كنند

نتوانستم حتي سپري باشم روبرويت

وقتي كه مرگ

از لوله ي تفنگ نگاهت مي كرد

كاري از دستم بر نمي آيد

جز دهاني

كه اندوه و آرزوهايت را نگاه مي دارد.

27/10/88


- فيلتر شده ايي و من فيلتر شكن ندارم
.

- توي خيابان ها مي دوم و نمي دانم از چه مي گريزم. از تاريخم؟ از رهبرانم؟ از خودم يا از مرگ؟

۸ نظر:

علی مسعودی نیا گفت...

سلام و ممنون که به من سر می زنید و می خوانیدم

شهرزاد گفت...

سلام
پاسخت را در وبلاگم دادم.

ناشناس گفت...

سلام عزیزم چطور می تونی به آینده خودت اهمیت ندهی؟ من شما راچون زن هستی از هر سنی که باشی دعوت می کنم که از حقوق خودت به عنوان یک زن دفاع کنی .تو آینده داری وباید اونو خودت تعین کنی نه برات تصمیم بگیرند.تو دیگه بچه نیستی ؟تو شخصیت داری باید به تو وعقاید وبه خواسته هایت اهمیت بدهند .باید برای بدست آوردن آن با کسانی که ضد زن هستند مبارزه کنی وقوانین را به نفع زنان خواستار تغیرش بشی اگر به خودت وآینده ات اهمیت می دهی

شازده خانوم گفت...

چقدر زیبا ..
چندین بار خوندمش.
من رو به یاد یکی از شعرهای گروس انداخت.
این مسعودی چطور دو خط واسه این شعر نظر ننوشته؟!

ناشناس گفت...

ترجیح می دم اینو به چشم داستانک بخونم. اما دو تا از کاراتونو دوست دارم: نامی ندارم، هر روز مرگ به روز می شود.
درخت ابدی

ف.ک گفت...

این شعر رو دوست داشتم زیاد البته شاید می توانست پایان بهتری هم داشته باشد
و پی نوشت رو هم...فيلتر شده ايي و من فيلتر شكن ندارم

ناشناس گفت...

اشکالی نداره من نظرتونو عمومی بکنم؟
درخت ابدی

مریم گفت...

نه! اشکالی ندارد