۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

در امتداد تو
همه چیز در حال یخ بستن است
در حال شکستن
تکه تکه شدن
گرما تمامت می کند
سرزمینِ سردسیِر من
گرما تمامت می کند
آسوده یخ بزن
88/8/10


- پس کی بارون میاد؟ می خوام قدم بزنم.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

ولگرد شده اند کلمات
بس که نیامدی
بس که نبودی
رهایشان کردم
شاید گم شده باشی
شاید پیدایت کنند
می دانم
نه تو دیگر برمی گردی
نه آن ها
واژه های من اند
که سیگار و روزنامه می فروشند سر هر چهار راه
واژه های من اند
که روسپی شده اند و می میرند
تنهای تنها
3/8/88

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

تمامت کردم

یا یه چی هست یا نیست.
پس چرا این همه پافشاری می کنم؟ این همه خیال پردازی برای چیست؟
تمامش کن مریم، به خدا هیچ چیزی در میان نیست. سؤتفاهم قابلیت برطرف شدن را دارد.
باور کن.

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

همه ی چیزهایی که فکر نکرده سراغم می آیند

چه حسِ عجیبیست بودن میانِ دخترانِ جوان، رنگ های صورتی، نارنجی، بنفش.... صدای خنده ها و جیغ های بی دلیل، هر روز یک زلم زیمبوی تازه، یک برقِ ناخنِ سوهانی که من فکر نمی کنم چندان تفاوتی ایجاد کند.
ابرازِ احساسات و در همان لحظه پنهان کردنشان. خود را مهربان و دوست داشتنی جلوه دادن. حرف زدن، حرف زدن، حرف زدن... حرف های بدون بحث، بدون دلیل، بدون سند.
چای، لباس، مانتوهای کوتاه و شال های رنگی. دانشگاه و شال؟؟؟ پسر ها و دختر هایی که بدون ترس از قضاوت شدن کنارِ هم می نشینند. پارک، دانشگاهِ ما پارک است. کلاس های لعنتی ساعت 8 صبح، خواب ماندن. حرص خوردن. بی خبری، بی خبری، بی خبری..... چه می گذرد به دانشجویانِ اخراجی؟ به تجاوز شدگان؟ به مرگ؟ چه می گذرد به حوادثِ پس از خیانت؟
عشق، یک عشقِ پنهان، یک عشق 2 یا 3 ساله که تازه، کم کم جرئت بروز پیدا کرده. سرخورده شدن، پشیمان بودن و دوباره گر گرفتن. اشتیاق، اشتیاق برای عاشقی برای عاشق بودن و بیان کردنش بدونِ واهمه، انگار که دوست داشته باشی بلند بلند از آن بگویی با این که میدانی قبولش یعنی به جان خریدن غصه و درد و اشک های پنهانی. تازه همینی هم هست که هست! نه کمتر نه بیشتر.
استاد، یک استادِ خوب که خوشحالی که می توانی با او حرف بزنی. یک استادِ حسابی
شعر، شعری که چند وقت است سراغم نیامده، سراغش نرفتم، نازش را نخریدم.....