۱۳۹۰ تیر ۲۱, سه‌شنبه

گر خویش منی یارا می بین که چه بی خویشم*


جدایی

چون سربازی تفنگ به دست

روی مرز

میان من و تو

ایستاده است

اگر پرنده ایی بودم

یا پروانه ایی

رد می شدم

اما چه فایده

آیا تو می شناختیم؟


21 تیر 90



* مولانا

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

درختی که ما بودیم


راه دوری نرفته است این خیابان

درست از روی تنم رد شده است

با ماشین ها

موتورها

چکمه ها

و گلوله هایش.


18 تیر 90


۱۳۹۰ تیر ۱۳, دوشنبه

هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام*


چند تایی کاموا

تکه های پارچه

و مشتی دکمه ی رنگی

شاید برای چند روز شاد بودن

ضمانت خوبی باشد


13 تیر 90


- هیچ وقت دلت می خواست به اشتباه می افتادی؟ اشتباهی سکر آور که هی طول بکشد میان دانستن وندانستن؟ که هی قبول نکنی، نتوانی قبول کنی؟ هیچ وقت؟ برای من که خوب بود و نبود اما تو نیُفت در این اشتباهی که هیچ طنابی آن بالا ها منتظرت نیفتاده است.

* حافظ