۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

چند گریختم نشد، سایه ی من ز من جدا*


این روزها شعرهایم را

بر مانیتورهای خاموش می نویسم

بر پیام هایی که send نمی شوند

این روزها

بدونِ کلمات فکر می کنم

و وقتی صدایم می زنی

یادم نیست

که چه می خواستم بگویم.

9 مرداد 89

*مولانا

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

این چنین اگر یقین سیاه ماند*


مفسرانِ اندیشه های نجات دهنده

پشتِ واژه های حقیر مویه می کنند

در پی نیافتن کلمه ایی

خطوط، خطوط، خطوط

این جا ستاره ها

پالاینده های ذراتِ نورند

و سیاست

کارخانه ی کنسرو سازیِ وقایع.

23 بهمن 82


- از این پس قسمتِ پی نوشت و نظرات تعطیل خواهد بود.


* مصراعِ یکی از شعرهای خالده فروغ، شاعرِ افغانی تبار

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

نبود بر سرِ آتش میسرم که نجوشم*


می خواستم درونِ تُنگِ تنم بمانی

شب که می شد

فلس هایت از ورای پوستم می درخشید

و طرحِ لب هایت

نهایت تخیلِ انگشتانم بود

انگار چشمه ایی در امتدادِ رگ هایم می جوشید

و من گریه نمی کردم

تا خشک نشوم

تا پوستم تورِ تَنگِ تو نباشد.





- دوباره دلت اون عکسو قاب گرفت تا بشینی روبروش غصه بخوری؟ دوباره حوصله ی بزرگ شدنو نداری؟ بلند شو دیگه دوستِ خوبم، بلند شو و ترجمه کن آوازهایی رو که گنجشکا اون طرفِ پنجره می خونن؛ فقط تویی که حرفِ اونا رو می فهمی، به ما هم بگو که چی می گن.


- این مرضیه نه، اون مرضیه! می گه می خواد بره تار یاد بگیره، بی وجدان دف هم بلده؛ حالا من که مثلا عاشق یاد گرفتن پیانو هستم همین طور بی خیال نشستم که پیانو خودش هِلک هِلک بیاد منو یادم بگیرونه!


* سعدی

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه


نه به من

نه به تو

نه به ما

چیزی مربوط نمی شود

همه از آن هایند

همه از ضمیرِ مشترکِ غایب

همه ی نام ها

همه ی تقدس ها و همه ی تبرک ها

هیچ یک به ما مربوط نیست

اما هر یک

به غایت

دست و دلمان را می سوزاند.

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

برای ملیحه


مفتِ سگ هم نمی ارزد

این شعر

اگر تو را باز نگرداند.




- این گودی ایی که افتاده پای چشم های من اصلا خوب نیست، باید پرش کرد. صورت که جای خاک کردن خاطرات نیست.

- برویم کویر یا برویم شمال؟ من که دلم پی یک آسمانِ پر ستاره است؛ دلِ تو چطور؟

- خوب که نگاه می کنم به خودم می بینم این روزها دلم مرز می خواهد، این روزها یاغی و سرکش نیستم، این روزها دلم نمی خواهد خودِ سر به هوایم باشم. می خواهم سرم را بیندازم پایین و درست از روی خطی بگذرم که فاصله ها را نشانم می دهد؛ خطی که سفت و سخت امنیتم را تضمین کند. چه ترسو شده ام، بهتر است دیگر به خودم نگاه نکنم!


۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه


صیاد یا قربانی

چه تفاوتی دارد؟

همه داغداریم

و در این آتش می سوزیم

بگذار کمی در آغوش هم

گریه کنیم.

24/4/89

آری شترِ مست کشد بارِ گران را*


جنگ، جاده هایش را

از روی رگ هایی که به قلب هایمان می رسید

انتخاب نکرد

رفت

و هر جا که توانست

خون پاشید

دلمه بست

و نامش را گذاشت

لازمه ی زندگی بشریت!


23/4/89


- این روزها کلمات شعرهایم را از فروشگاه های مزور سفسطه جو نمی خرم؛ میان مکالمه های ساده پیدایشان می کنم و تا اهلیِ حال و هوایم نشوند از شاخه نمی چینم.

*سعدی

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

تمامِ سال های پشتِ سر، به درک!


بعضی سال ها

چرک نویسِ سال های دیگرند

چند ساله ام؟

من که سطلی پر از زباله دارم.

20/4/89


- نمی دانم ارسطو بود یا افلاطون که می گفت خوشبختی نه در داشتن چهره ایی زیباست نه در ثروت نه در قدرت نه در... بلکه در تاثیریست که یک فرد بر جهانِ پیرامونش می گذارد. نمی دانم که جهانِ پیرامونِ تو هستم یا نه؛ شعرهایت ولی در من اثر می کنند؛ شعرهایت ولی شاعرم می کنند دختر.

- این روزها دارم کتابِ پابرهنه ها اثر زاهاریا استانکو با ترجمه ی احمد شاملو رو می خونم و اصلا از خوندنش لذت نمی برم! به هیچ کس هم پیشنهادش نمی کنم.

- بعضی دلخوری ها بامزن و بعضی بداخلاق و تلخ و بچه گانه؛ چی باعث می شه که دلخوری ها با هم فرق داشته باشن؟ حالت صورت؟ طرز ادای جملات؟ و یا ایگنور کردن؟

- ملیحه، فکر کنم هفته ی دیگر باید برویم کافی شاپ. دعوتم کن تا دیر نشده است!

- میانِ ما هیچ 2 تایی نیست،( تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز).

۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه

مثل بال های یک پروانه


دلم پیِ همین روزهایی ست

که می گذرند

نه در گذشته پرسه می زند

نه چشم به راهِ آینده است

دلم آسوده

سرگرمِ فعل های ساده

سرگرمِ دوست داشتن است.


17/4/89



- وقتی چند بار اجازه بدهی که کسی به اشتباه بیندازدت وقتی با کسانی بوده باشی که مفاهیم کلمات و تصاویر را نشناسند دیگر هر بار که دلت بیاید در یک دوستی قرص و محکم شود آن تهِ تهش شروع می کند به لرزیدن و حالا همین که تو می آیی صاف و ساده توی وبلاگت به اسم صدایم می کنی همین که از آن دور دورها مرا می بینی؛ همین کافیست تا دلم خودش را باور کند و بداند هر اشتباهی تا ابد تکرار نمی شود.

۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه

چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی؟*


آن که پیله می تَند

کرمی ست که می میرد

برای پریدن

تو که بال هایت

از این سرِ آسمان بود

تا آن سر

حسرت چه مانده بود در دلت

که دوباره پیله کردی، پروانه ی من؟


14/4/89


- می خواستم یک شعر عصبانی بنویسم که آخرِ عصبانیتم را نشان دهد به خاطرِ نبودنت و شعرهایی که دیگر هی فرت و فرت نمی نویسیم در جوابِ هم؛ اما از آن جایی که شعر به خواستن خودآگاهِ ما هیچ کاری ندارد که ندارد که ندارد مجبورم بنویسم: صبر هم اندازه ایی دارد خواهرِ من!

- یادت هست آن روزها پرسیدم (پ.ن) یعنی چه؟! (پ.ن) یعنی همین که آن بالا نوشته ام؛ خوب یاد گرفته ام، نه؟!


* سعدی

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

چند نفر از ما فرصت، هدیه می دهد؟


بچه های بزه کار را

مثل میوه های کال

نگاه می داریم

تا در تابستان هجدهم

از شاخه بشکنیم

و به خود ببالیم

که درخت سالمی داریم!


13/4/89


- محمد رضا، چهار شنبه 16/4/89 در شیراز یک روز بعد از روز جهانی کودک به دلیل قتلی که در 15 سالگی مرتکب شده است اعدام خواهد شد.

- قوانین تابناکی که هر چه بیشتر حکم می کند برای عدم تا هستی، به کنار ولی دلم می خواهد بدانم چند نفر از ما می تواند دست خطا کاری را در دست بگیرد و ته دلش فرو نریزد و نترسد و چیزی به اسم ایمان قلبش را گرم نگاه دارد. چند نفر؟

- دلم سفر می خواهد با کسانی که جان کلمات و جادوی سکوت را می شناسند؛ کسانی که بلد باشند حرف هایشان را با تکبر (من) شروع نکنند و با انزجار(من) به پایان نرسانند. کسانی که چیزی به اسم گوش به میزان لازم داشته باشند. دلم گل های شمعدانی هم می خواهد.

- قرار شده شب ها مثل چند تابستان گذشته برویم دوچرخه سواری و تنها چیزی که فرق نکرده دردسر پیدا کردن چند تا دوچرخه ی خوب است. راستی پریوش تو نمی آیی؟!


۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه


باید پنجره را باز کرد

و پرنده های غمگین را

از پشتِ نرده ها پراند

باید ابرهای سرگردان را

از آبیِ آسمان الک کرد

و دل برید

از درختی که در بهار

ریشه هایش را از دست داد.

10/4/89



- مهم نیست که زندگی چه خواهد کرد با تک تک ما، مهم نیست که بعضی مواقع به زانو در می آوردمان، مهم این است که هر چه بر سرمان آمد معصومیت را پس نگیرد از دلمان.


- شب زیبایی بود، شب موسیقی و گل های آفتاب گردان. چقدر خندیدیم و چقدر دلم می خواست که جاده تمام نمی شد که می رفتیم هم چنان.