۱۳۹۲ بهمن ۱, سه‌شنبه


فردا چه اتفاقی خواهد افتاد

فردا چه اتفاقی خواهد افتاد

عنکبوتی زمزه کنان

تارهایش را روبروی حادثه ها می بافت.



- ربط پیدا کرد این شعر با منی که منتظر یک فرداهایی، لحظه هایی، هر چند اشتباه هستم. یک هفته گذشت، بهتر نبود به جای امیدواری به پذیرفتن فکر می کردم؟ 

- خاکستری شَم؟

۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه


میان پروانه ها
ملخی با یک پا می جهید
میان پرستو ها
زنبوری با نیشِ کوچک ِ ساده اش
میان جنگل
باد گم شده بود
و به هر شاخه ایی می خورد
روی دیوار نقاشی شده بود
میان حافظه ی این سرزمین
من های زیادیست
که فراموش شده است و
فراموش هم خواهد شد.


- می خواهم برایت بنویسم اما روبروی خودم می ایستم 

باید از جایی شروع می کردم

و آدم مهمی می شدم

اما دوستانم به تعداد انگشتانم هم نمی ریسد

و نمی توانستم

نه به اندوه

نه به شادی

تظاهر کنم.




- تاریخ شعر بالا مهم نیست، حتی خودش هم مهم نیست و تنها چون قدیمی ترین شعریست که این جا نبود، نوشته شده. تاریخ امروز مهم است. روزی که نمی شد جاهای دیگر نوشت، روزی که باید همه چیز را به صبوری می سپرد، به زمان. جاهای دیگر نمی شد که بنویسم که چقدر دلتنگت شده ام. این جا جای امنیست. کسی نمی خواند حتی دیگر خودت هم نمی خوانی. دلم برایت تنگ شده ولی، دلتنگی دیگر بهانه ی خوبی نیست، کافی نیست، آن قدر که حتی خودت هم نباید بدانی. خودت هم نباید بدانی.

29 دی 92

- 5 روز گذشته. 5 را که می شناسی؟