۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه


نیازی نیست

از هر دری بگویی

از یکی هم که رد شویم

یا دور شده ایم

یا نزدیک تر.



5 مهر 89

۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه


باید صبوری کنم

تا کلمات ته نشین شوند و

شعرم از آبِ گل آلود

رد شود.



4 مهر 89

۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه


آهای جمعه ی متروک

اگر شنبه از تو بهتر بود

تمام روز را می خوابیدم

که نه آمدنت را ببینم

نه رفتنت!



اولین جمعه ی مهر

از روزهای آخرِ خانه

چه چیزی می توان برداشت

که در ایست های بازرسی

از دست نداد.


2 مهر 89

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه


نه مفسرم

نه علوم سیاسی خوانده ام

اما می دانم

از آن در و پنجره ایی که جنگ

لولایش را می بوسد و داخل می شود

چیزی جز خاکستر باقی نمی ماند.



31 شهریور 89

تنها چیزی که از تو ماند برایم

صدایت بود

که آن هم وقتی هنگ کرد

دیگر بالا نیامد.


30 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه


بلند گو نیست، شعر

که پشتش بایستی و فریاد بزنی

به بهانه ی تعهدِ اجتماعی

یا مکانی مناسب

که از آن پرچم آویزان کنی

شعر، دهانِ کوچکیست


که وقتی با آن می خوانی

تنهایی اما

چندین و چند نفری.


29 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

روزی از این سرزمین خواهم رفت

تا دوریمان را

گردنِ فاصله های که با متر سنجیده می شود

بیندازم.


28 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه


روزها از پی هم می گذرند و من

هر از چند گاهی یادم می آید

کارهایی مانده

که هنوز انجام نداده ام

صدای تلفن

خوابِ نیمروز

و تکه ابری در آسمان

حواسم را پرت می کند

کم کم پیر می شوم و

آرزوهایم چون جنینی نارس

سقط می شوند.


27 شهریور 89

امروز از آن روزهایست

که فکر می کنم

حرفی برای گفتن دارم

از آن روزهایی که باید

دهانم را ببندم!


27 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه


حرف های اضافه

دست کلمات را می گیرند و

از شعرم می روند

تنها چیزی که می ماند

نقطه ای ست

که آخر خط را نشان می دهد.


26 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه


چه خوش خیالم

منی که می خواهم شاعر بمانم

وقتی زندگی ام

شاعرانه نیست دیگر.


20 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

که این طور!

ریختی ام درون فنجان و

مهمان هایت لب نزدند

سرد شده بودم عزیزم

سرد و تلخ.



11 شهریور 89

برای تو


مرا ببخش که بارها نشاندمت

پشت این همه «تو»

که خطاب می کردم

تا فقط بهانه ایی باشی

برای سرودن

مرا و کلمات را ببخش

که هر تصویری از تو ساختیم

جز خودت.


11 شهریور 89

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

برای ایلی!


نگاه می کنم به جای خالیت

و واژه ها را می بینم

که سراسیمه به شکل تنت در می آیند

مثلِ نقاشی که بخواهد

با یک گوش بریده و

یک حرکت قلم

چون ونگوگ نقاشی کند!


9 شهریور 89