۱۳۹۰ دی ۳, شنبه

می دانست که چه می کند


آنقدر مطمئن بود

که از گل های شمعدانی خداحافظی نکرد

و تمام ِ خستگی هایش را گذاشت 

برای بازگشتن

لابد از یک روزِ آفتابی و

نسیمی خنک مطمئن بود

که نه چتری برداشت

و نه شالگردنی برای گرم شدن

آرام بود و سبکبال

سنجاقکی که

زیر آسمان ِ پرندگان

هر روز پرواز می کرد.

۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

این جا محدوده ی من است


لغزیدن ِ شعاع های کشیده ی نور

بر دایره هایی که دنیایمان را تشکیل می دهند

از بیشتر ِ این حباب ها

فریاد ِ " این جا محدود ه ی من است"

به گوش می رسد

بعضی وقت ها مرگ

ترکیدن ِ این حباب هاست

مکانی که از دستت می رود.

19 آذر 90

۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

درخت پیر


درخت پیر

گفتگوی ِ پرندگان ِ ساکن ِ بلندترین شاخه هایش را

برای نهال ِ کوچک ِ همسایه اش

ترجمه می کرد اما

از آفت ها و آوند های تهی

از موریانه ها و ریشه های ملتهبش

حرفی نمی زد

می دانست که مرگ

تنها چیزیست که

که به تجربه نیازی ندارد.

7 آذر 90