۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

احساساتي شده ايم ما؟!

كاري به كارِ ما ندارد

اين زندگيِ لعنتي

فقط وقتي خسته مي شود

كلاهش را بر سرمان مي گذارد و

تخت

توي كفش هامان مي خوابد

5/9/88


- چه انگ مي چسبانند به ما اين روزها. اين روزها كه كش آمده از خرداد تا حالا، حالا كه ما جورِ ديگري فكر مي كنيم، جورِ ديگري حرف مي زنيم، جورِ ديگري شاديم. چه شبيه به هم شده اند كلمات. مثلِ اين كه تمامشان از يك دهان زاده مي شوند؛ از يك دهانِ بزرگ براي بلعيدن.

- نه اين كه فكر كني كه مينا كم منو مي فهمه يا اين كه كم با هم خوشيم؛ نه. فقط بعضي وقت ها تنهاي تنها بودن لازمه و من اين روزها مالكِ تنهاي يك اتاقِ‌ِ مشتركم. چه ثروتمندم من. ثروتمندِ شبهاي درازِ باراني و كتاب و خواب.

۶ نظر:

nasrin گفت...

to dige chera?
to ke naomid nabudi.
afsoos ke cheghdar zud bozorg shodim va che zud az zendegi bizar
.

معین گفت...

جای من اینجا نیست!
جای من زیر بالش کلمات است
که شبها
احاطه می کند تنهاییم را...

مريم گفت...

نسيرن جان
گاهي مي بيني كاري از دستت بر نمي آيد اگر چشم هايت را ببندي و به روي خودت نياوري، اگر دروغ بگويي يا حتي نگويي نااميدي. صرفِ داشتنِ اندوه هاي عميق نا اميدي نيست. من تنها يك تماشاچيِ اندوهگينم. همين

mana گفت...

ثروتمندِ شبهاي درازِ باراني و كتاب و خواب.

منم از امشب...

وحید گفت...

زیبا بود

tirdad گفت...

زیبا بود
خسته نیاشید