۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

شعر آخرم این بود که گفتم یادم نیست


همه ی زندگیم را هم که بگردی

ردی از خودت پیدا نمی کنی

پنهانت کرده ام من

چون گنجی

گوشه ی دلم


تاریخ: همان روز!
میم



- گیج شده ام به خدا! هستند کسانی که کلمات برایشان تنها ابزاری برای انتقال اطلاعات نیست. من بودم از این دسته اما الان می خواهم چند خط کار بکشم از کلمات. دو به شَکم که نشانده ایی مرا میان گروه شکنجه گران یا نه! و هر چه می خواهم خودم را فریب بدهم که نه من از آن ها نیستم می بینم که دلت سمتِ (نه) ها نیست. تازه فکر می کنم سِمتم را هم همچین پایین انتخاب نکرده ایی. اگر اینقدر آزارت می دهم باشد، مرا بنویس زیرگروهِ رفته ها. آن هایی که قول می دهند دیگر پیدایشان نشود.
امضا
یکی از بچه ها!
پ.ن های بی ربط:
- نیستم، درست به جای خالی نبودن.
- امان از این گارانتی ها و خدمات پس از فروشِ قلابی. این پوست کرگدنی هم دوام نیاورد، زار زار شکست.

۴ نظر:

ناصر ساجدی گفت...

سلام خانم فرزانه
زیبا بود. نترسید هیچ‌کس آن چیزی که فکر می‌کند نیست.

مهدی حسینی گفت...

سلام
فقط خواستم حاضری بزنم . چه پرکاری تو ... دست مریزاد .

دوتا کار آخری را از ( بدها ) حساب کن . چرایش بماند .

فعلا درود

درخت ابدی گفت...

چه ترسناک بود این رازداری!

مجتبا صولت پور گفت...

زیباست!
شعر هایت را می گویم.
و نوشته هایت.