۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

عميق ترين جاي رودخانه كجاست؟


روزگار

دست هاي بي ترديدي در آستين دارد

براي لمس صورتك هاي چوبي

دست هايي كه ماه ها و سال ها

صبورانه

تنها اندكي را خواهد خراشيد

ما باهم قدم خواهيم زد

چاي خواهيم خورد

تو حرف هايي خواهي گفت

و من

چه چيزهايي كه نخواهم ديد.

8/85


- دوستان قديمي، دوستان مشترك، باورم نمي شد كه اين قدر شبيه هم شويد! هر يك شبيه چاقويي در قلب، نشسته روبروي يك صندلي خالي، بر ميزي كه موريانه ها پايه هايش را جويده اند؛ از چه تاس مي ريزيد؟ هم بازي شما مدت هاست كه باخته اين اتاق تاريك را ترك كرده است.


- هر چقدر هم كه عاشق پريدن باشي بعضي آسمان ها سهمِ تو نيست. از دعوت به مهماني بازگشت به آسماني كه از آن رانده شده بودم تنها جفتي بال شكسته و چشماني غمگين مانده در تنم. مهمانيي كه اشتباه كوچك صاحبش بود! و حالا تو آمدي و آسمان دستانِ دوستيت. در بيداري به هر چه خواستي رسيدي و حالا نگرانِ خواب هايت هستي؟ تو اگر در خواب كابوس مي بيني من با چشمان باز تجربه اش مي كنم. پيش از اين در آسمانت بوده ام. جايي براي من ندارد. مليحه ي من آغوشت را ببخش به كساني كه لايق صداقت دست هايت هستند؛ نه من.


- كم كم داشتم نگران مي شدم كه نكند از شاعري فقط تخلصي مانده باشد برايت و چه خوب كه مي بينم نگرانيم بي مورد بوده است. مهم نيست ديگر كه مردِ كدام راهي، بنويس تا مردِ شاعري بماني.


- تو راست مي گويي، قزل آلاخسته است. راست مي گويي قزل آلا خسته است. مي گويي قزل آلا خسته است. قزل آلا خسته است.خسته است. است.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

سکوت این چند روز، کودکی صریح، زاده است.
اشکم ریخت ! یادت باشد این سومین بار بود که بعد از آن شروع تلخ آمدم،رفتم و گریه کردم.....
اصراری به یادآوری ندارم چرا که دست محکم تری داری که به سینه اش بزنی.
چه پرکنایه می نویسی !
که دوستیم رابه هرکس وهر چیز سنجاق می کنی و می گذاریش در پوشه های خاک گرفته ی بایگانی.-من همان کاغذهای پرشده از خاطرات مشترک و نابود شده از همسایگی موریانه ها هستم-اما همیشه فرق هست بین رفتن و رانده شدن.
چه عمر کوتاهی دارد امید و چه ساده لوحانه هنوز هم مانده ام.
تو می خواستی شاعر شوی که شدی.من می خواستم آرام باشم که نشد.که من زاده نشده ام برای نفرت وکینه ورزی.

من مهرم را خیرات نمی کنم !

من تاس نمی ریزم .من امید می ریزم به پای عزیزانم و دوستانم. حالا هی بخند......
مریم عزیز! اشتباه ،بخشیدنی ست خواب و بیداری فرقی ندارد.

حالا هم نیامده ام جغد شوم آسمان پر ستاره ات باشم.من همان گوشه ی همیشگی نشسته ام وفقط نگاه می کنم و دوره میکنم.
می بخشم خودم را،کینه را،نفرت را و تو را!
حالا هی بخند......

مريم گفت...

حرف از كينه نيست. حرف از اعتماديست كه از دست رفته است.
فايده ي اين حرف ها چيست؟؟؟؟؟؟؟
چرا بلد نيستيم با احترام رابطه ايي را تمام كنيم. حتما بايد به اين مراحل برسد؟
كه هي من به قولِ تو كنايه بزنم و تو به بي اعتمادي من كه زاده ي تجربه هايم هستند بگويي كينه، بگويي بچگي. چرا بلد نيستيم از راهِ دور يكديگر را در آغوش بگيريم به ياد گذشته و بگويم رفيق روزگار زيبايي بود اما نشد و همين طور كه دست هاي يكديگر را گرفته ايم بي آن كه قصد توهين و كوچك كردن ديگري داشته باشيم با هم خداحافظي كنيم و فقط وقتي هر از چند گاهي يكديگر را با چشماني روشن و خالي از داوري مي بينيم لبخند هاي امن بر لب داشته باشيم.مليحه جان به فاصله ايي كه ميانمان افتاده اعتماد كن. باور كن كه ديگر نمي شود. هر چه بيشتر ادامه دهيم به همان چيزي مي رسيم كه تو نامش را نفرت مي گذاري.
تو بهترين دوستِ من بودي.
مواظب خودت و ديگران باش.

شب گلک گفت...

حرف از تجربه ای ست که گویا همه مان از سر گذراندیمش

مصلوب گفت...

"تو حرف هايي خواهي گفت"
را انگار خودم نوشته ام..

مليحه گفت...

مريم عزيز!
من به هيچ وجه قصد بي احترامي يا توهين و يا آزار تو را نداشتم وندارم.كاش حس و حالمان با نوشته ها به دستمان مي رسيد. تادچار سو تفاهم نباشيم.
من خودم بهتر از همه مي دانم كه كودكي درون من وتو به اي قهر ولجبازي ها نيست. به آن شور و هيجان وديوانگي هايمان است به بلند بلند به همه چيز خنديدن ها به آن كافه تريا رفتن هاوآن با هم بودن ها به آن آزاد بودن هاو.....!
من فقط ترسم از اين است كه بزرگ شده باشيم و ديگر نتوانيم بخنديم.
مريم عزيز !
من از تو فقط همان چشمان روشن و خالي از داوري مي خواهم و مهم تر از همه همان لبخند امني كه مي گويي.وديگر هيچ!!!
حالا همين كه ميدانم دلخوري ها را كنار گذاشته اي وفقط از بي اعتمادي مي گويي دوباره اميد را در من زنده كردي تا شايد وقتي ديگر جايي ديگر اعتماد از دست رفته برگردد. با خودم جشن مي گيرم و با خيال راحت مي گويم به اميد ديدار! تاديگر از ديدن ونديدنت وحشت نداشته باشم.
و چه خوب است كه هر از گاهي همديگر را مي بينيم.خوب مي دانم آنقدر دل مشغولي هايت زياد است كه شايد اين حرفها به قول معروف قوز بالا قوز باشد.
تو هم مواظب خودت ساعت زنگيت و امتحانات باش .
من و جواد هميشه تورا دوست داريم -برايت جشن گرفتيم كه پيروز شدي-از دور در آغوشت مي گيرم و با تمام وجود مي گويم :"غصه نخور دوست قشنگم"




"وقتي اسممو نوشتم ضربان قلبم رفت روي 1000000"

ناشناس گفت...

این چیه تو وجودِ تو که کسانی که تا حد مرگ برات می میرن رو می زاری کنار بعد دل به آدمایی می بندی که لیاقتتو ندارن؟
شاید الان زمان خوبی باشه که ببینی چه دردی می کشیدم منی که دوستت داشتم شاید داری به صورت غیر مستقیم با من همدردی می کنی. کاش بلد بودی درس بگیری

شاعر! گفت...

خداوند ناشناسِ احمق را قرينِ رحمتِ خود بفرمايد...!
ناشناسی که می فرمايد : اين چيه تو وجودِ تو...

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.