۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

سال خون مرتضی*


برای ژوژمان کامپیوتر تخصصی باید یک چهره کار می کردم. نمره ی من پایین ترین نمره ی کلاس شد و استاد به کار من گفت بدترین کار کلاس! و این تنها چیزیست که مهم نیست؛ مهم تویی که باید در یک دانشگاه دولتی روبروی یک استاد دولتی لبخند می زدی که زدی.
* تکه ایی از یکی از شعرهای شاملو

۹ نظر:

شهرزاد گفت...

آخ...

حامدشادمانی گفت...

دانشگاه دولتی
استاد یه لتی
...
بالاخره شد شما هم سر بزنی.
لینکتون کردم.

حمید گفت...

تنها چیزی که مهم نیست"

شاعر گفت...

درود.
من فکر می کنم بايد به شيوه های ِديگری عمل کرد.اين خود سوزی است.اون استاد و استادایِ ديگه دارن نون می خورن که جلو ما رو بگيرندواون دقيقا می دونه داره چی کار می کنه. با آدمايی کار کن که امکانِ ياد گيری و بارور شدن دارند. به قولِ اخوان : چرا بر خويش هموار بايد کرد رنجِ آبياری کردنِ باغی کز آن گل کاغذين رويد؟

مریم گفت...

می دانی شاعر، برای من بعضی وقت ها نتیجه مهم نیست. بعضی وقت ها شرایط مهیا می شود تا کاری را انجام دهی و انجامش می دهی، همین.
و این یکی از این کارها بود که نمی توانستم از آن بگذرم. شما که مرا می شناسید؟
از این ها هم که بگذریم، چه لطفی دارد سخن گفتن و ابراز عقیده کردن در مکانی امن که همه با تو موافقند؟

ایمان عابدین گفت...

مهم ایده بی نظیرش بود که اجرا شد. به شجاعت و حق شناسیت درود می فرستم.

شاد باشی
حق نگه دار

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
درخت ابدی گفت...

نظر اساتید معظم فقط به درد پاس کردن می خوره.

sara گفت...

مهم تویی