۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه


دلم می خواهد برگردم به ادامه دادنت. و این بازگشت نیاز به مطالعه و سکوت دارد. جهان اما پر سر و صداست . یکی از دغدغه هایم که بی شباهت به خیلی از دل مشغولی های اطرافیانم نیست مسئله ی مالیست. ایستادن بر سر پای خود در حد این که بتوان تنها زندگی کرد. گرچه ماندن کنار قابلمه ی مادر و جیب پدر وسوسه انگیز است اما سکوت، سکوت آرزویست که هرگز رنگ نمی بازد برای من. حالا چرا اینقدر مثلا ادبی؟ چرا افعال رسمی و است ها و نقطه ها؟ من آیا مخاطبانم را از دست داده ام؟ همگی وسایل نقلیه اشان را به جاده ی یک طرفه ی فیس بوک منتقل کرده اند؟ شاید تا مدت ها و تا ابد باید فقط برای خودم بنویسم. شاید سکوت همین جا منتظر من ایستاده است. اصلا هم دلم نمی خواهد این جناب سکوت با لیوانی پر یا خالی از چای و قهوه چه سرد چه گرم ایستاده باشد. خیلی نخ نما شده است دیگر. بیا سکوت بیا و من را ساعتی پای کتابی بنشان. متشکرم.

چقدر دلم می خواست مثل قبل تکه شعر یا جمله ایی داشتم - از خود یا دیگران - تا نام این پست شود

۳ نظر:

درخت ابدی گفت...

من که می‌خونمت. همین‌جا و در سکوت.

Unknown گفت...

عاليه. سادگيت رو دوست دارم .

Unknown گفت...

عاليه. سادگيت رو دوست دارم .