۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

انگار تمام چایی ها سرد سرو می شوند

یک صندلی

دو صندلی

سه صندلی

دها و ده صندلی

گرم مثل چای روی میز

فکر کن آدم چه حالی می شود

وقتی هیچ کدامشان

دعوت یک دوست نیست

وقتی حرف هایت

چون یک حبه قند

توی گلویت گیر کند

و سرد شود

هی سرد شود

چای روی میز.

24/8/88



- بعضی وقت ها حرف هایی می شنوی که یکهو میخکوبت می کند. که مجبوری خاطراتت را بگردی برای یافتنِ یک ردپا، یک راهنما، يك نشانه که کدام حرف؟ کدام رفتار؟ کدام، کدام و كدام... دلیلِ این همه پیش داوریست؛ این همه قضاوت. که این همه نشناختن از کجاست؟ که اصلا چیزی به اسم شناخت وجود دارد؟ که اگر هست پس کو؟ که یعنی این همه وقت از تو یک دختر قابل ترحم، شکننده، و معصوم ساخته اند چون ضریح و خودت خبر نداشتی. که هی حالت به هم می خورد از این نقش که به تو داده اند و تویی که هیچ شابلونی برایت نیست و نه معنی دوست داری، نه محدوده، سکوت کردی. که هی برمی گردی و می بینی تو کجا اینجا کجا؟


- نشانی هایت در این ازدحام گم می شوند. چراغ های راهنما هم که روی قرمز گیر کرده اند. نیستم دلیلِ نبودنت نیست. پرواز کن. چیزی نمانده از پاییز، پرنده ی کوچکِ خیس.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

salam maryam jooooonam!
khufi ajijam?
doset daram
del tangetam be omid didaaaaar
booooooos
pari

ف.ک گفت...

شعر زیبا ست و پی نوشت دوم هم شعر است انگار

eli گفت...

cheghadr shabihe halo roze manam bood yani ye hese moshtarak?ghashang bid parandeye kochake khis.bos bos bye bye