۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

زمين از پدرم خالي ست *



چندين و چند بار

اين تلفن زنگ خورد

بارها و بارها sms رسيد

اما من

دستانم را از روي گوش 

از روي چشم 

بر نداشتم

بگذاريد فكر كنم نمي دانم.



- مليحه و اندوهي كه نمي توانم با آن روبرو شوم...

* احمد رضا احمدي

۹ نظر:

پریوش گفت...

کجایی...؟حالت جطوره ؟

درخت ابدی گفت...

خیلی متاسفم.
تیتر و شعر و پی نوشت مکمل شدن.

شب در نگاتیو گفت...

سلام
بروزم ومنظر "نقد " ونظر ارزشمند شما

مریم فرزانه گفت...

كوير بودم پريوش جان. تو كه خوبي نه؟

شهرزاد گفت...

یک روز تمام برای من وقت بگذار. یک روز تمام!
:)

شهرزاد گفت...

کویر بودی؟
کویر؟!

مریم فرزانه گفت...

درست شنيدي شهرزاد، كوير بودم، هيچ وقت تجربش كردي؟

شهرزاد گفت...

نه. ولی خیلی دلم می خواد تجربه کنم به قول تو

مليحه گفت...

بعضي وقتها فقط نفس كشيدن كسي برايت همه ي زندگي ست.
مريم عزيز ايستادگي در برابر واقعيت خيلي سخت تر از آن است كه تصورش رابكني.
برايت آرزو مي كنم هيچ وقت مجبور نباشي از دنياي روياهاي تلخ و شيرين بيرون بيايي.
ممنونم به خاطر همه ي مهربونيات.