۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

از این هم بدتر بود

نزدیک به 2 سالِِ پیش شنیدم که زندانی ها پیش از شکنجه مجبور به پوشیدن انگشتر شکنجه گرِ خود بودند. این کابوس رهایم نکرد تا شعر شد. هنوز هم نمی دانم که دلیلِ این کار چیست.

"کابل های برق"

این همان برقیست
که از تنِ تو گذشته
پس چرا مرا پس می زند؟
اگر دست در آب می بردی
من تن به خنکایش می سپردم
حباب می شدم
او در آغوشم می گرفت
و نوازشم می کرد
این همان آبیست
که از توربین ها،
از تو گذشته
پس چرا نمی گذارد لمست کنم؟
چرا دست هایم گر می گیرند؟
و انگشترم
چون ماری کبود
دورِ انگشتم حلقه می زند
15/12/86

۶ نظر:

ماری گفت...

کو؟ مشکلی که نداره!

nasrin گفت...

من ديروز سه بار نظرمو ثبت كردم ولي حالا نيست. هيچ پيغامي نميده وقتي انتشار رو ميزنم. حالا الانم دوباره امتحان ميكنم . ديروز نوشته بودم برات كه شعرت خوب بود ولي از متن اولش بيشتر خوشم اومد.
اميدوارم اين دفعه نظرم ثبت شه.

Mohamad گفت...

سلام
اين کاره همون موقع هم عالی بود...هنوز هم هست..بعدا هم خواهد بود...
موفق باشی

ناشناس گفت...

چه بلاهایی که بر سر این سرزمین نمی آید.

مهدی گفت...

ممنونم مریم خانم.

فرهاد صابر گفت...

از این که به وبم سر زدید ممنون. مطالب شماخوبه! درد های این ایام نیز بگذرد! اگه ممکنه بفرمایید منو چگونه پیدا کردین؟