۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

همه ی چیزهایی که فکر نکرده سراغم می آیند

چه حسِ عجیبیست بودن میانِ دخترانِ جوان، رنگ های صورتی، نارنجی، بنفش.... صدای خنده ها و جیغ های بی دلیل، هر روز یک زلم زیمبوی تازه، یک برقِ ناخنِ سوهانی که من فکر نمی کنم چندان تفاوتی ایجاد کند.
ابرازِ احساسات و در همان لحظه پنهان کردنشان. خود را مهربان و دوست داشتنی جلوه دادن. حرف زدن، حرف زدن، حرف زدن... حرف های بدون بحث، بدون دلیل، بدون سند.
چای، لباس، مانتوهای کوتاه و شال های رنگی. دانشگاه و شال؟؟؟ پسر ها و دختر هایی که بدون ترس از قضاوت شدن کنارِ هم می نشینند. پارک، دانشگاهِ ما پارک است. کلاس های لعنتی ساعت 8 صبح، خواب ماندن. حرص خوردن. بی خبری، بی خبری، بی خبری..... چه می گذرد به دانشجویانِ اخراجی؟ به تجاوز شدگان؟ به مرگ؟ چه می گذرد به حوادثِ پس از خیانت؟
عشق، یک عشقِ پنهان، یک عشق 2 یا 3 ساله که تازه، کم کم جرئت بروز پیدا کرده. سرخورده شدن، پشیمان بودن و دوباره گر گرفتن. اشتیاق، اشتیاق برای عاشقی برای عاشق بودن و بیان کردنش بدونِ واهمه، انگار که دوست داشته باشی بلند بلند از آن بگویی با این که میدانی قبولش یعنی به جان خریدن غصه و درد و اشک های پنهانی. تازه همینی هم هست که هست! نه کمتر نه بیشتر.
استاد، یک استادِ خوب که خوشحالی که می توانی با او حرف بزنی. یک استادِ حسابی
شعر، شعری که چند وقت است سراغم نیامده، سراغش نرفتم، نازش را نخریدم.....

۲ نظر:

elham گفت...

tabloe tabloe ke fekr nakarde be soraghet omadan akhe az hame dari gofti ama jalebish injast ke ghashangh shode shayad age fekr karde bodi be ghashangie in cherto pertat nemishod .natije ebdae fani jadid dar adabiat

نسرين گفت...

منم خوشم اومد. آفرين. حست رو درك ميكنم. ولي باور كن هيچ نيازي نيست كه بخواي مهربون و خوش برخورد به نظر برسي. راحت باش .خودت باش. اينجوري ديگران بيشتر بهت اعتماد ميكنن.