۱۳۹۰ بهمن ۲۲, شنبه

منتظر باش و چشم بر در دار*


آنی که تنبل شده

این میز است و

این صندلی

این کتاب های خاک گرفته و

این تخت ِ گرم و طولانی

دلایل، میان ِ اشیا به خواب رفته اند

و این سایه هایی که

می چرخند

می خورند

و مدام حرف می زنند

هیچ کاره اند!


21 بهمن  90

* مولانا

- چرا این روز ها هر جا که می روم قبلا تو آن جا بوده ایی؟  حالا بوده ایی باش، قبول؛ چرا از خودت رد به جا می گذاری؟ نمی شود بی سر و صدا سر بزنی؟ نمی شود این قدر نباشی؟! نمی دانم. دلم شور می زند.
 

۳ نظر:

درخت ابدی گفت...

چقدر خوب و متفاوت بود تو کارای اخیرت. یه شعر ناب.

مهدی گفت...

مریم عزیز راستش خودم هم بعد از نوشتن این شعر توی ذهنم ، بیشتر دلم گرفت.

امیدوارم همیشه دلت شاد باشه...

مهدی ملک‌زاده گفت...

من آدم شعر نیستم!ولی این خوب بود سرکار خانم...خوب
ضمنا،دلتان شور نزند،کم‌کم گمش می‌کنید...