عقربه های زمانپوستم را سوراخ می کندچرخ دنده هایشاستخوان هایم را می شکندتو روبرویم می نشینی و می گوییچه خوب که هنوز زنده ایم!که زمانِ زیادی مانده است!گوشتم میانِ عقربه ها قیچی می شودو تو کلمات را می سوزانی وخاکسترش را به صورتم می پاشیزندگی منهمین لحظاتیستکه نگاه می کنی و نمی بینیسال هایی که چون سراب گلویم را می سوزاندعزیزم، من تمام می شومگوش کن!صدایم صدای عقربه هاستبا مشت به دیوار می کوبدتو اما روبرویم می نشینی و تنها لبخند می زنی!3 مهر 87